صحبتی با عزیزترین پدربزرگ دنیا
قطره های اشک مانند بارانی میچکد بر گونه هایم.... داغدار از دست دادن عزیزترین کسم شدم آنروز با هق هق همانطور که لباس های سیاهم را تنم میکردم ، فریاد زدم از این لباس سیاه متنفرم چرا منو سیاه پوش کردی پدربزرگ😭😭😭😞😞
نویسنده :
سایه
10:26